Raison d'être

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

صدای 1441 چند بار پشت سر هم پلی شده بود توی گوشام وقتی که خوابم برده بود؟ نمیدونم. دفترچه‌ی کوچیک قرمزم- که روش خال‌خالی‌های ریز سفید داره و تابستون نودو چهار خریدمش- با کلی جمله‌ی بی‌سروته و حال‌خوب‌کن که با دقّت و مرتّب نوشته شده‌ن و فقط خودم میدونم اون داستانِ فوق العاده‌ی بعضاً تراژیکی که پشت هر کدومه چیه، افتاده یه ور تخت. بیدار شدم و حسی دارم که در موردش مطمئن نیستم، شاید خوب‌حالی ِ توام با دل‌تنگیه، مثل هشتاد درصد دفعاتِ موهوم الحسّی. بعد از برگشتن از فیلد تحقیقاتی- که موهبتی بود بعد از سیاهی امتحانات- رفتیم به جنگ مشکلات آموزشی و انتخاب واحد و غیره و ذلک. همه چیز خیلی آسون‌تر از تصوّرات اولیّه خوب پیش رفت. پا میشم و برای خودم یه چایی میریزم. " چه ابلهانه چیزی رو میخواستم. " این رو بالای یکی از برگه‌های دفترچه‌ی کوچیک قرمز، نوشته‌م. ابلهانه چیزی رو خواستن، صرفاً برای خواستنِ چیزی که فکر میکنی "خودشه" وقتی ترحم‌برانگیز میشه که عبور میکنی و فاصله میگیری و میبینی که مسیر پره از خواستنی‌ترها. پر از چیزایی که ارزش خواستنشون هزار مرتبه بیشتره. آدم‌ها، اهداف و لحظات، همه مشمول این قاعده‌ی ساده‌ن. موهام رو دوطرفه میبافم و یادم میافته که ش. چقدر دوست‌داشتنی "گیسو" صدام میکنه، ناخودآگاه لبخند کش‌دار میزنم و برای 1441 مین بار از رابطه‌م با آدم‌ها شگفت‌زده میشم. دلم لک زده بود برای فراغت، برای اینکه صرفاً سریال ببینم، موسیقی روح‌نواز کشف کنم، خرسندانه فلسفه‌ی زمان بخونم و اون بالا هیچ چیزی نباشه جز خیال‌پردازی محض. خوشبختانه، این هفته فرصتش پیش اومد که برسم به این نیازهای اساسی یک دیوانه‌ی تیپیکال.

 

+باشد که با نجات از پراکنده گویی، نهایت رستگاری را تجربه کنیم. آمین.


 

  • ندآ